دو دوست
دو دوست
روزی در شهر گمنامی دو دوست به نام حقیقت و دروغ زندگی می کردند.این دو از بچگی با هم بزرگ شدند.تفاوت آنها این بود که حقیقت پسر حاکم آن شهر بود و دروغ از یک خانواده فقیر بود.و اینکه حقیقت پسری خوشکل و زیبا با لباس های گرون قیمت بود و دروغ زشت با لباس های پاره.
مدتها گذشت و دروغ یک بیکاره و فقیر تر از قبل شد که روز به روز لاغر و زشت تر میشد و حقیقت به مقام حاکم آن شهر رسید و قرار شد با دختری زیبا و ثروتمند ازدواج کند.دروغ نسبت به حقیقت حسودی کرد و نقشه ای در سر پروراند. روزی به حقیقت پیشنهاد داد به رسم دوستی یک روز جای خود را عوض کنند و حقیقت قبول کرد.آنها لباس های خود را عوض کردند و به مدت یک روز جای خود را عوض کردند و حکم حاکمیت را به دوستش سپرد. دروغ وقتی وضعیت را مناسب دید صبح روز بعد دستور داد حقیقت را دستگیر کنند و به سیاه چال بندازنند و خود را به عنوان حاکم آن شهر معرفی کرد. « از آن روز حقیقت زشت و دروغ زیبا به شمار می رود. »
ادامه مطلب